منجی سلطه گر 2
دولت بهار/ حمید لازمی: هدف از این سری مقالات بررسی سیاست های انسان های قدرت طلب است . دیکتاتور هایی که به جای پرورش استعداد های درونی خود دیگران را زیر یوغ می برند و استثمارشان می کنند . دیکتاتور هایی که در چهره های مختلف در همه جا یافت می شوند و اگر در مقیاس جهانی اش به سیاست های ایالات متحده اشاره می کنیم به خاطر عظیم تر بودن و عینی تر بودن ان است وگرنه این تعاریف در همه سیاستمداران خبیث می گنجد .
دشمن سازی و پاپوش درست کردن برای رقبا و حذف رقیب به نامردی از خصوصیات آدم های دیکتاتور است . این جماعت حاضرند دنیا را آتش بزنند ولی در قدرت بمانند.
سیاست دیگری که سلطه گران پیگیری می کنند تاکید بر حفظ سلسله مراتبی خود خواسته است . سلسله مراتبی که در آن خودشان رییس باشند و بقیه زیر دست و ... . در اشل جهانی آن را با عنوان نظم نوین جهانی می شناسیم.
اغلب این روسا توانمندی ندارند یا از پرورش توانمندی های خود غافل شده اند ومی خواهند از قوه سیاست و زرنگی به قدرت برسند . همان علم بهتر است یا ثروت خودمان که اینان ثروت را نشانه رفته اند تا همه چیز را در ید خود داشته باشند . پس گلوگاه های اقتصادی را در دست می گیرند و باید جماعت زیر مجموعه جاهل و کورو ضعیف و ترسو باشند تا با یک چشم هم بتوانند رییسشان شوند .
فلسفه ای می گوید برای ریاست بر افراد باید زیر دستان را فاقد شخصیت کرد و برای سوار شدن بر افراد باید افراد را حیوان کنید و گرنه سواری نخواهند داد . یا می گویند دنیا کارفرما می خواهد و کارگر . غرب کارفرما است و شرق محکوم به کارگری . در غرب رشد جمعیت بسیار کم است و در شرق بر عکس . یعنی دنیای ما کارفرمای کمتر و کارگر بیشتری می خواهد .
دکتر شریعتی : ما چهار نوع له کردن اربابی داریم که غرب برای له کردن شرق از هر 4 مدل استفاده می کند
ضعیف کردن اقتصادی استثمار
ضعیف کردن سیاسی استبداد
ضعیف کردن ملی استعمار
ضعیف کردن روحی و اخلاقی استحمار
شرق را ضعیف می کنند و بعد می گویند ما برتریم و بعد خودشان به کشور های ضعیف شده می گویند وحشی و جهان سومی و اضافه و ته مانده و ناقص و نوکر و زیر دست و .........
هدف این است که دنیا بشود کارخانه ای زیر نظر غرب و همه بشوند کارگران این کارخانه.
جرج بوش وقتی رییس جمهور شد در شعار تبلیغاتی اش می گفت که من یک مسیحی هستم و در دین من سفارش شده که دست ضعفا را بگیرم . می گفت شده به زور دموکراسی را به خاورمیانه هدیه می کنیم . نجات آنهم با چک و لقد !
روی دلار ها نوشته اند که به سوی خدا می رویم IN GOD WE TRUST . اعلام می کنند که هدف ما رفتن به فضا است . ژست نوح گونه ای می گیرند و می گویند هرکه با ما نیست دشمن ما است . هر که با ما نیست در صدد این است که نگذارد بشریت پیشرفت کند .
از دلایل مخالفت با انرژی هسته ای این است که در صورت پذیرش این تکنولوژی برای ایران دیگر هیچ اهرم فشاری برای سلطه ندارند . دیگر هیچ عنصری برای وابسته کردن ایران ندارند . دیگر هیچ عاملی برای فخر فروشی خود و تحقیر ما ندارند . به خاطر این است که تا خون در رگ دارند در حفظ این پرستیژ تلاش می کنند . به قدری حیثیتی شده که بیشتر از ما مقاومت می کنند.
دو نوع دانش داریم که در طول تاریخ این دو نوع با هم جنگیده اند . آنان که دانششان بشکه ایست و آنان که دانششان چشمه ایست . دانش بشکه ای ها ناتوانند . هر چه دارند از دیگران است . باید از دیگران ارتزاق کنند که باشند وگرنه چیزی از خود ندارند . اینان مخالف دانش چشمه ای ها هستند . سعی می کنند اولا با دشمن سازی و ترور شخصیت آنان را تخریب کنند و از سر راه بردارند و دوما به کمک نیروهای زیر دست و برده های سیاهی لشگر ابهتی به خود بدهند تا دانش چشمه ای های خود محور در برابرشان عرض اندام نکنند
توافق و نظم نوین جهانی واقعی روزی است که همه انسانها عادلانه امکانات داشته باشند و کاری با پیشرفت هم نداشته باشند . صلح واقعی زمانی است که همه انسان ها در شرایطی مساوی با هم رقابت کنند و هیچ کس متوسل به پارتی . باند . رسانه تبلیغی . نوچه و ندیمه و جاسوس و ... نشود . همه خودشان باشند و خودشان را در کارزار شرکت دهند . بدون سلاح . فقط با صلاح هرآنچیزی که عظیم تر باشد غرقش نیز عظیم خواهد بود.
تایتانیک TITANIC در زمینه نظم نوین جهانی می تواند مثال بسیار خوبی باشد . این فیلم در سال 1997 توسط جیمز کامرون فیلمساز برجسته کانادایی ساخته شد و در زمان خود از هر لحاظ مورد توجه قرار گرفت و جهان سینما را دچار زلزله کرد. به طوری که در اکران جهانی در حدود 1800 میلیون دلار فروخت و در اسکار هم در حدود 11 جایزه اصلی را برنده شد به طوری که جیمز کامرون را غرور فراوان فرا گرفت و در برابر میلیون ها چشم دنیا دیالوگی از فیلمش را گفت که من سلطان جهان هستم . فیلم به قدری در زمینه نشان دادن عشق زمینی دو جوان موفق بود که بیشترین دلیل فروش آن را همین داستان عاشقانه قلمداد کردند. ولی به طرز زیرکانه ای ، چنان پر قدرت این زاویه را برجسته نشان می دهد که کسی از خود فیلم حرفی نمی زند در حالیکه 250 میلون دلار مسلما برای این عشق صرف نشده است .
به گفته خود کارگردان این کشتی نماد دنیای ماست و غرق شدن کشتی نماد آخرالزمان است . این کشتی مثل دنیای سرمایه داری دارای طبقه بندی است که از بالا شروع و به پایین ختم می شود . به طرز جالبی این فیلم فواصل طبقاتی را به تصویرکشیده است . اتاق بالایی ها بزرگتر از پایینی ها می باشد به قدری که برای معمولی ترین کار مثلا توالت هم فضای بسیار بزرگی تدارک دیده شده است . در حالی که در طبقات پایین اتاقها کوچکتر از حد تصور است و هر اتاق هم دارای چند تخت خواب چند طبقه است .تفاوت بهداشت و غذا و حقوق بشر به طرز وحشتناکی متفاوت است. در ضمن بالایی ها از پایینی ها خبر ندارند .
در ابتدای فیلم ما می بینیم که خانم رز کیت وینسلت اشراف زاده به گونه حماسی با یک کالسکه مجلل به کنار کشتی می رسد شکوه ورود رز به اسکله با نمایی باشکوه توسط کرین و موسیقی حجیم نشان داده می شود وجای مناسب و بسیار بزرگ نیز برای ایشان از قبل رزرو شده است .
از این سو جک لئوناردو دی کاپریو برای تصاحب یک بلیط ناقابل درجه چندم به همراه دوستش با 4 نفر دیگر در حال رقابت است . وقتی برنده می شوند از ذوق و شوق نمی دانند چه کنند . همین که وارد این کشتی شده اند برایشان تحقق آرزوست . کجای کشتی مهم نیست .
از همین ابتدا شما می توانید کنایه و تمثیل را تماشا کنید .اینکه پولدار ها برتر اند و برای زندگی در این دنیا نیاز به تلاش ندارند . چون خداوند برای آن ها از قبل جا رزرو کرده است . برای فقرا نیز جای کافی نیست و اگر شانس بیاورند باید خدایشان را نیز شکر کنند که به داخل دنیا راه پیدا می کنند .
موضوع فیلم آخرالزمان است . مردم دنیا در آخرالزمان چه عکس العملی نشان می دهند ؟ در این فیلم تعداد کم قایق ها بیشتر مورد تاکید قرار می گیرد و این که در اوج بحران طبقات پایین در اولویت نجات قرار نمی گیرند بخش اعظمی از زن ها اولویت نجات قرار می گیرند و حتی درب ها را برای گذر نکردن طبقه پایینی ها می بندند .
آخرالزمان تبلیغی که هالیوود در فیلم های متعدد آن را نشان داده و بشر را ترسانده که قدرت مندان و پولدار ها نجات می یابند .هرکس پول دارد نجات می یابد . کشتی نجات متعلق به پولدار هاست و در این راستا سعی دارند که جای زندگی در کرات دیگر بیابند که در روز مبادا از کره زمین فرار کنند . تعبیر آنسویی سفینه النجات و آخر الزمان 15 دقیقه اول فیلم در مورد کاوشگرانی است که به عمق آب رفته اند تا بقایای غرق شده کشتی تایتانیک را بیابند . گویی مستندی است در مورد این که گذشته چیست ؟ تاریخ چیست ؟ اینان انسان های ما بعد آخرالزمان هستند که آمده اند قوم بلا دیده تایتانیک را مطالعه کنند و به نسل بعدی خود بگویند. بقیه فیلم یکی بود یکی نبود است . همان هدفی که کارگردان به دنبال آن است .اینکه ای بیننده ! همه آن چیزی که من به شما نشان می دهم چیزی جز خاطره نیست و مربوط به گذشته است . پس برای این منظور یک راوی قرار می دهد . راوی کسی نیست جز همان رز که از آن حادثه جان سالم به در برده و عشقش را در این حادثه از دست داده است . در طول فیلم بارها کارگردان با فلاش بک و جلو وعقب رفتن در تاریخ شما را ازغرق شدن همسان کشتی باز می دارد که شما هم باور نکنید که این دنیا واقعیتی است و پابر جا و حس رویا گونه به شما دست می دهد .
به طرز فجیعی بر روی غرق شدن کشتی کار شده است که شما از غرق شدن این دنیای شیطانی و طبقاتی لذت ببرید . نظام سرمایه داری و طبقاتی محکوم به فنا است و طبیعت نیز آن را قبول ندارد در طول فیلم چندین دیالوگ هست که صراحتا می گوید که این کشتی غرق نشدنی است و کاپیتان کشتی با غرور خاصی به همراه طراح کشتی فخر کشتی را می فروشند ولی کارگردان این ابتدا را در کنار انتهایی وحشتناک قرار می دهد و می گوید هرآنچه بشرمی سازد غرق شدنی است . حتی تایتانیک که می گویند در زمان خود کامل ترین و بزرگترین ساخته دست بشر بود.
نظام های ناقص و بی اساس حکومتی هم محکوم به فنا هستند و نهایتا طبیعت برنتابیده و در روال خدایی خویش محو می کند و بالاخره حرف آخر فیلم :
هرآنچیزی که عظیم تر باشد غرقش نیز عظیم خواهد بود.
معنای واقعی عدالت در این اصل نهفته است که هر کسی سر جای خود قرار گیرد و به اندازه ای که شایستگی دارد پیشرفت کند و فرصت بروز شایستگی های خود را داشته باشد .
در این دنیای مدرن و درندشت فاصله طبقاتی ایجاد کرده اند و گویا قرار است یک گروهی همیشه بالا باشند و گروهی پایین و بدتر از آن تفکر بهشت و جهنم سازی بر روی زمین است آن هم به زور و به مدد قدرت و تبلیغات و بر هم زدن نظم طبیعی صورت می گیرد . همان بهشت و جهنمی که همه ادیان به آن اشاره می کنند ولی طریقت رسیدن به آن را واضح نگفته اند و در این میان قدرت طلبان اجرایش می کنند . اینکه کشورهایی بشوند بهشتی و بقیه باید جهنمی شوند . مهاجرت اقلیت های دلکنده از وطن آغاز شود و سرمایه دار و نخبه جذب شود و بهشت آنان برین تر شود و جهنم جهان سوم ها سوزان تر.
امنیت و رفاه و ثروت و بزرگی و قدرت و همه خوبی ها برای جهان اول و در عوض همه لحاظ عقب افتادگی برای جهان سوم می باشد . برای تحقق این امر دست به هر کاری می زنند مثل جنگ و کودتا و بیماری و تفرقه افکنی و نسل کشی و ... اسم دنیای خود راگذاشته اند جهان آزاد و اسم دنیای این سو را جهان گذشته .
ترمینال ساخته استیون اسپیلبرگ TERMINAL
داستان فیلم درباره مردی است با نام ویکتور ناورسکی که از کشور نمادینی به نام کرکوژیا قصد دارد به آمریکا سفر کند و آرزوی سفر به این سرزمین برتر را دارد . در اینجا این مسافرت به صورت مقدسی فرض می شود . سفر از جایی عقب افتاده به جایی پیشرفته . گویی جهان اول برایش حکم دنیای جدید و تولد دوباره دارد . این فرد در فرودگاه JFK گیر می کند . در حین این که وی در آسمان بوده است کودتایی در کشورش رخ داده که وی را از لحاظ آن کشور بی هویت می کند از این سو در فرودگاه به علت نداشتن هویت ، از گذر او جلوگیری می شود چون ویزای وی اعتباری ندارد و آمریکا کشور ویکتور را به رسمیت نمی شناسد . وی نه می تواند به داخل خاک آمریکا قدم بردارد و نه می تواند دیپورت شود . پس در همان فرودگاه باید ماندگار شود . داستان فیلم ظاهرا در مورد سازش پذیری ویکتور تام هنکس با این محیط جدید و عشقش به یک مهماندارهواپیما به نام امیلی است کاترین زیتا جونز است ولی ...
در فیلم ترمینال ویکتور در برزخی است که راه پس و پیش از او گرفته شده است . گویی وی باید لیاقت پیدا کند بعد پا در خاک آمریکا بگذارد .
البته ساخته استیون اسپیلبرگ قرار نیست این روند را تبلیغ کند . اتفاقا به هنرمندانه ترین شکل در حال نقد آن است . اسپیلبرگ به طرز زیرکانه ای به این موضوع می نگرد. او این دنیا را تلخ می داند و به هر طریقی دوست دارد احساس همدردی با بیننده تحقیر شده بکند . زیرکانه بیننده را هشدار هم می دهد . کرکوژیا نماد تمام کشور هایی است که مورد ظلم دیکتاتورهای بزرگ تاریخ قرار می گیرند و خود به دیکتاتوری محکوم اند .کاراکتر این فیلم از داستان واقعی یک ایرانی گرفته شده مهران کریم ناصری در فرودگاه شارل دو گل فرانسه 15 سال بی هویت مانده بود .
کارگردان با زبان بی زبانی زندگی تمام مردم دنیا را برزخی و معلق مثل این فرودگاه می داند .قدرت طلبان برای فقط قدرت،میلیاردها انسان را مسخره خود کرده اند و سر کار گذاشته اند . دنیای تصویر شده توسط اسپیلبرگ تاریک واشک آور است و انسان این دنیا بی آینده است.
وقتی در اخبار خبر کودتای کرکوژیا گفته می شود ویکتور برای فهم اخبار نزد رییس فرود گاه فرانک دیکسون می رود تا ماجرا را بفهمد . در سکانس زیرکانه ای رییس برای توصیف کودتای کشور ویکتور آن را به یک بسته چیپس تشبیه می کند و کودتا انقلاب را به سیبی که این چیپس را منفجر می کند و می گوید شما در حال حاضر شهروند هیچ کجا نیستید. یک راه در برابر ویکتور قرار می دهند که اگر می خواهد به داخل خاک آمریکا برود باید به طور غیر قانونی برود ولی ویکتور این راه را نمی خواهد . پس باید صبر کند تا اعتبار ویزایش پذیرفته شود . تا آن زمان آزاد است ولی در فرودگاه . مثل موش ازمایشگاهی زیر نظر است . کاملا تحت کنترل . در فیلم هوش سرشار شرق ستایش می شود که در محدودیت هم فعالتر است . اینکه ویکتور با وجود محدودیت می تواند در فرودگاه کاری برای خود دست و پا کند و پول در بیاورد و از این سو غربی از جمله مهماندار امیلی به صورت حواس پرت و سطحی نگر تصویر می شود که مثلا تابلوی هشدار زمین لیز است را هم توجه نمی کنند و روی زمین می افتند . از این سو پیرمرد هندی بی هویت شده برای کسب درآمد تی کشی می کند و حاضر نیست این کار را هم از دست بدهد ولی قهرمان شرقی از هنرش در ساخت یک دستشویی مجلل بهره جویی می کند.
ویکتور مشهور می شود به مرد بدون کشور . رییس فرودگاه دوست دارد ویکتور را با تمام توانایی هایش فقط به خاطر جهان سومی بودنش تحقیر کند . می خواهند او اعلام کند از کشورش می ترسد و به آن بر نخواهد گشت تا بتواند پناهندگی بگیرد ولی نمی گوید
ویکتور : من از این اتاق می ترسم
در آخر کشور ویکتور هویت می یابد و حالا ویکتور می تواند به خانه برود ولی وی به امریکا می رود که طبق وصیت پدرش یک امضاء از یک نوازنده ساکسیفون با نام بنی گولسون بگیرد و آن وقت برگردد به خانه اش .
تلخی ماجرا همین جاست که برای گرفتن یک امضای هنرمند غربی این همه معلقی و صبر و رکود در زندگی این آدم ایجاد شد . در حالی که می توانست شرایط طور دیگری باشد . مقیاس بزرگتر این داستان را اگر بنگرید پی به تلخی فراگرفته بر دنیای امروزمان خواهید برد .
ادامه دارد . . .