فرمانده لشکرهای استشهادی: احمدی نژاد غرب را به زانو در آورد
محمدرضا جعفری فرمانده لشکرهای استشهادی چندی پیش در کمیسیون اصل ۹۰ مجلس به عنوان مدافع دکتر احمدی نژاد حضور پیدا کرد.
جعفری خدمات دکتر احمدی نژاد را در طول تاریخ ایران بی سابقه خواند و فراخواندن ایشان را در دادگاه ظلم بزرگی به انقلاب و ملت ایران و حرکتی دشمن شاد کن دانست و گفت : اقای احمدی نژاد به شخصیتی جهانی تبدیل شده و اینگونه حرکتها تنگ نظری های مغرضان نفوذی است
فرمانده لشکرهای استشهادی دیپلماسی موفق کنونی را حاصل قاطعیت و مقاومت دکتر احمدی نژاد در طی هشت سال دفاع سیاسی و حماسی انقلابی دولت ایشان دانست و افزود : تمامی شواهد موجود حاکی از آن است که دولت ایشان در خدمترسانی به مردم و عمران و آبادانی کشور نه فقط نقش برجستهتری از همه دولتهای پیشین داشته ، بلکه خدمات دولتهای نهم و دهم در طول تاریخ دولتها، از مشروطه تاکنون بینظیر بوده است و تاریخ در آینده قضاوت خواهد کرد که خدمات برجسته ایشان ماندگار است ، احمدی نژاد غرب را به زانو در آورد و حاصل کار ایشان را در مذاکرات اخیر دیدیم.
جعفری تصریح کرد: پاستور دیگر به خود چنین رئیسجمهور مردمی، تلاشگر و انقلابی را نخواهد دید مگر خود ایشان.
وی افزود : مکتب احمدینژاد تا همیشه باقی خواهد ماند و به ویژه در فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه نقش ایفا خواهد کرد.
فرمانده لشکرهای استشهادی تاکید کرد: قطعاً یکی از نکات برجسته رفتاری احمدینژاد مردمی بودن وی، حضور در میان بدنه مردم، به ویژه طبقه متوسط و ضعیف جامعه است. رفتاری که کاملاً منطبق بر آموزههای دینی و انقلابی است.
انقلابی گری یا اشرافیگری؟
راه دور نرویم، ابتدای انقلاب، وقتی مجاهدین دیروز و منافقین امروز نزد امام خمینی رفتند تا یک تاییدیه بگیرند، یک گوشه حکومت را بگیرند، آن پیر فرزانه، انقلابیگری نمیکردند تا جامعه به آرامش برسد بهتر نبود؟ وقایع اوایل انقلاب بوجود نمیآمد و یک گروهک تروریستی حتی تا امروز سهمی از قدرت را در جمهوری اسلامی به خود اختصاص میداد، آیا این روش درستی بود؟
رئیس جمهور براساس قانون اساسی قسم یاد کرده که حافظ منافع ملت باشد. هرجا دید کسی میخواهد ویژهخواری کند، رانتخواری کند، بجای منافع ملت، به منافع خود و جناحش یا خدای نکرده به منافع بیگانگان بیاندیشد، رئیس جمهور بعنوان نگهبان قانون اساسی، باید فریاد بزند، نه اینکه سکوت کند. سکوت رئیسجمهور شاید باعث آرامش ظاهری شود ولی این سکوت شروع انحراف جامعه از مسیر متعالی و اصلی به سمت بیراهه است. آنچه دو دولت هاشمی و خاتمی بوقوع پیوست و پس از آمدن احمدینژاد، رهبری عزیز به خوبی او را بازگرداننده انقلاب به ریل اصلی نامیدند.
بنابراین از آقای روحانی میخواهم به آرامشی که برای جامعه مضر است افتخار نکنند و براساس قسمی که در ابتدای مسئولیت یاد کردهاند، هرجا کسی برخلاف منافع ملت عملی انجام میدهد، فریاد بزنند و روحیه انقلابیگری و انقلابی بودن را همانطور که در سالهای اولیه انقلاب داشتند در خود احیا کرده و از حقوق ملت دفاع جانانه کنند.
آیا دولت یازدهم در تله احمدی نژاد گرفتار شده است؟
اما حالا که حرف از تله را پیش کشیده اند باید به ایشان بگوییم که: بله، شما در تله گیر کرده اید اما نه تله احمدینژاد بلکه تله خودتان.
می پرسید کدام تله؟ اینکه: طی چندین سال گذشته رسانه های پرتعداد این حضرات که معلوم نیست از کجا ارتزاق میکنند هزار کار و مساله را بدون اینکه واقعا دولت در آن دستی داشته باشد به دولت نسبت داده اند و حالا خودشان شده اند «دولت».
- گشت ارشاد را با زورتبلیغات رسانه ای به احمدی نژاد نسبت دادند و مخالفت مکرر او با گشت ارشاد را به عمد سانسور کردند تا بتوانند مردم را با تحریک کردن و پیش کشیدن موضوع گشت ارشاد و امثال آن، در سال 88 به میدان بیاورند. حالا که دولت دست خودشان افتاده و گشت ارشاد فعالیتش تشدید شده نمیتوانند از آن اعلام برائت کنند چون دروغ سالیان گذشتهشان درباره کنترل دولت بر گشت ارشاد رو میشود.
- فیلترینگ را به دولت احمدی نژاد نسبت میدانند و با اوضاع امروز فیلترینگ در کشور نمیدانند چه کنند و چگونه از خود رفع اتهام کنند. گاهی گوشه و کنار میگویند که ما مخالفیم ولی چه کسی باور میکند وقتی که سالهاست خودشان مکرر داد و هوار کردهاند که فیلترینگ در دست دولت است و بس.
- مردمداریهای احمدی نژاد را «رفتارهای پوپولیستی» نامیدند و حالا که خودشان به قدرت رسیده اند، میبینند برای محبوبیت نداشته شان باید کاری کنند و چون هیچ نوع خلاقیتی ندارند مجبورند برای جلب توجه و محبت خلق الله مو به مو کارهای احمدینژاد را تقلید کنند، ولی نمیدانند با حرفهایی که قبل از این خودشان در باب این نوع رفتارها زده اند چه باید بکنند.
- تقسیم عادلانه بیت المال بین مردم را «گداپروری»، «اقتصاد صدقهای»، «اقتصاد کمیته امدادی»، «اعمال رابین هودی» و ... نامیدند ولی حالا که نمیتوانند افکار عمومی را برای تعطیل کردن این کارها اقناع کنند، مجبورند مثلا نوآوری به خرج بدهند و زنیبل کالا برای بخشی از مردم در نظر بگیرند تا بگویند ما هم کاری کردیم و حالا که بازخورد وحشتناک آن را در جامعه میبینند نمیدانند چه کار کنند، نه راه پس دارند و نه راه پیش.
- کارشکنیهای مجلس در برابر دولت احمدینژاد را دیدند و از لج احمدی نژاد با قدرت هرچه تمامتر مجلس را در راس امور و هرنوع انتقاد از آن را قانونگریزی نامیدند. حالا دولت دست خودشان است و با همان مجلسی مواجهند که با ولع هرچه تمامتر برای دشمنی با احمدی نژاد بادش کرده بودند و نمیدانند با این «رستم»ی که خودشان رستم نامیدهاندش چکار کنند. از این نمونه ها بسیار است. فقط باید به این جناب آشنا گفت بله عزیز دل! شما در تله گیر کردهاید اما نه در تله احمدی نژاد. در تلههایی هستید که خودتان پیش از این در میدان رزم احمدی نژاد کار گذاشته بودید و حالا مجبورید خود در آن میدان بجنگید.
بله میدانم، میدانم که با وجود محبوبیت احمدی نژاد طی سالهای گذشته، به خواب هم نمیدیدید که بار دیگر به این میدان برگردید و تا توانسته اید در میدان رزم امروزتان تله کار گذاشتهاید.
و میدانم که اگر انحرافیابی خودعمارپنداران و فشارهای حضرات برای حذف نماینده احمدینژاد از رقابت انتخاباتی نبود، محال بود بتوانید کرسیهای از دست دادهتان را دوباره روزی باز پس بگیرید. پس با تلههای خودتان سرگرم باشید. ما مردم عوام هم فقط به این بازی روزگار میخندیم.
نقد درون گفتمانی یا تحمیل روش خود؟
محمد جوادی |
بنده تصمیم به ورود به این بحث را نداشتم و اصولا با اختلافات اینچنینی به شدت مخالفم و ضرر آن را بیشتر از نفعش میدانم. اما با خواندن چند مطلب در سایت نکات پرس و دولت بهار، تصمیم گرفتم نکاتی را خدمت همه دوستان احمدینژادی بیان کنم.
اصولاً پیشنهاد برادر عزیزم آقای مشایخی راد، را پیشنهادی مثبت میدانم ولی به دلایل مختلف در نیت ایشان شک دارم. بنظر میرسد این دوستان بیش از آنکه به دنبال کشف حقیقت باشند که باید نتیجه اینگونه نقدهای درونگفتمانی باشد، به فکر تحمیل عقیده و نظر خود به دیگران هستند هرچند که آن نظر از صواب به دور باشد.حتما میدانید که دکتر احمدینژاد در ایام انتخابات امسال گفتند احمدینژاد یعنی مشایی و مشایی یعنی احمدینژاد و این به این معنی است که همه کسانی که خود را احمدینژادی میدانند یا باید این حرف را منطقاً و قلباً بپذیرند و یا اینکه به جرگه پایداریها پیوسته و در برزخ بین این دو گرفتار نشوند.
اگر شما خود را احمدینژادی میدانید باید منطقا بپذیرید که دکتر بر پایه استدلال عقلانی گفته است که احمدینژاد یعنی مشایی و مشایی یعنی احمدینژاد که اگر فرد دیگری نیز از سوی دکتر احمدینژاد معرفی شده بود، قطعاً قلبا و منطقا او را بیش از سایرین پذیرا بودیم و یا دیگر احمدینژادی نبودیم.
اما منطق ما چیست؟
دوستان به این مطلبی که میخواهم عرض کنم خیلی دقت کنند: وقتی احمدینژاد سال 82 قبل از انتخابات شورای شهر، به اطرافیانش گفت که شهردار آینده تهران خواهد بود و یا سال 83 میگوید سال آینده بنده رئیس جمهور ایران هستم، شما این را چگونه تعبیر میکنید؟ آیا او واقعا با رمالها و اجنه در ارتباط بوده و یا الهامات الهی را دریافت کرده و یا براساس تحلیل و شرایط زمان به این واقعیت پی برده است.
وقتی همین سال 92 پس از رد صلاحیت مهندس مشایی، همان روز دکتر داوری براساس تحلیل احمدینژاد گفتند که حسن روحانی رئیس جمهور آینده ایران است، چه؟ او هم با رمالها در ارتباط بوده است؟
و یا هنگامیکه رئیس جمهور قلبها، یکسال قبل از انتخابات ریاست جمهوری امسال گفتند که هر کسی به عنوان رئیس جمهور راهی پاستور شود قطعا این فرد قالیباف نخواهد بود، قالیبافی که هرچه در توان داشت برای کار، تلاش و تبلیغات صرف کرد تا به این مقام دستیابد و پشتوانه سیاسی بسیار قوی هم او را حمایت میکرد، آیا اجنه و کفبینها این خبر را به دکتر داده بودند؟
برادران عزیز! المؤمن کیس! پاسخ همین است و بس. صرف عدالتطلبی و عدالتخواهی برای پیشبرد امور، کافی نیست. شما باید بدانید این مهم در کدام بستر به نتیجه میرسد. اگر هزار بار دیگر انتخاباتی با حضور جلیلی، قالیباف و حتی دکتر الهام، یا مهندس نیکزاد و غیره در شرایط سال 92 و پس از هشت سال دولت دکتر احمدینژاد برگزار شود رئیس جمهور منتخب هیچکدام از این آقایان نخواهند بود. کما اینکه اگر هزار بار انتخابات سال 76 پس از هشت سال دولت سازندگی تکرار شود، نتیجهاش ناطق نوری نخواهد بود و اگر هزار بار انتخابات سال 84 پس از هشت سال دولت اصلاحات با شرایط سال 84 برگزار شود، پیروزش هاشمی رفسنجانی نخواهد بود.
اینها از مسلمات وضعیت جامعه ایران است. این مهم را دوستان پایداری اصلا نمیتوانند تحلیل کنند و شما نیز به آن اعتقادی ندارید. چون سطح تحلیلهای شما به سطح تحلیلهای دکتر و مهندس نرسیده است.
احمدینژاد انصافاً بیش از آنچه فکرش را بکنید باهوش است. هر تصمیمی که تاکنون گرفته، دو نتیجه بیشتر نداشته، یا پیروز است و یا پیروز. همین طرح هدفمندی یارانهها را ببینید. اگر ادامه پیدا کند احمدینژاد پیروز است و اگر قطع شود احمدینژاد پیروز است. این یعنی بازی برد برد نه برای طرفین، بلکه برای یک طرف. این در همه تصمیمات احمدینژاد به نوعی قابل مشاهده است. یکشنبه به اصلاح سیاه مجلس، پیشنهاد مناظره به روحانی، سفرهای استانی، مسکن مهر و حمایت از مهندس مشایی در انتخابات امسال از این دست تصمیمات مهم اوست.
درخصوص حمایت از مهندس مشایی، اگر ایشان تایید صلاحیت میشد، بیشک رئیس جمهور ایران بود و اگر نمیشد که نشد میبینید که احمدینژاد و تفکر عدالتخواهی در بهترین شرایط ممکن قرار گرفت. شرایط امروز احمدینژاد را با لیدر جریان پایداری، اصولگرایان و حتی اصلاحطلبان مقایسه کنید. آیا قابل مقایسه است؟
نمیدانم سخنان مهندس مشایی پس از انتخابات سال 88 و تحلیل آن انتخابات را خواندهاید یا خیر؟ مهندس در آن سخنرانی، دغدغه دکتر احمدینژاد را آن 13 میلیونی میداند که به او رای ندادند؟ این عدد برای احمدینژاد خیلی سنگین بود. چرا؟ آن سیزده میلیون نفر مگر چهار سال دوندگی و تلاش و خدمت او را ندیدند؟ پس چرا به او رای ندادند؟ دلیلش همان چیزی است که خیلیها از آن غافلند. امروز این سیزده میلیون به 18 میلیون افزایش یافته است و هر روز بر تعداد آن افزوده میشود. جامعه جوان ما، امروز با ادبیات تحکمی مشکل دارد؟ باید با ادبیاتی دیگر با آنها صحبت کرد. ادبیات دوستانه و جوانپسند. این واقعیت را اصلاحطلبان بد فهمیدهاند و اصولگرایان تا پانصد سال دیگر هم نخواهند فهمید. اصلاحطلبان خیال میکنند مردم از خدا، دین، اسلام و حکومت دینی بریدهاند و برای تکیهزدن بر قدرت بوسیله رای مردم، کلا به تفکر لیبرالی پناه بردهاند. همانها که در دهه 60 مخالفان خود را دارای اسلام آمریکایی مینامیدند، پس از یک دهه فلش حرکتشان صد و هشتاد درجه تغییر کرد. نامهایی همچون خاتمی، بهزاد نبوی، حجاریان، خوئینیها و حتی خود هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی از این دست تفکر پیروی میکنند.
اصولگرایان هم که تکلیفشان مشخص است. همین مسیر امروز را به سمت بیراهه به پیشمیروند و خدا میداند کجا و چه وقت بفهمند که این ره که میروند به ترکستان است.
اما، دکتر احمدی نژاد واقعیت جامعه را آنطور که هست درک کرد. یعنی مردم همچنان مسلمان و معتقدند ولی بنابه دلایلی ادبیات صحبت کردن با آنها را باید تغییر داد.
وقتی مهندس مشایی میگوید مکتب ایرانی، ذهن مخاطب را به سمت خود جلب میکند وقتی صحبتهایش را کامل میشنویی، میبینی جمعبندی حرفهایش میشود اسلام. نمیدانم صحبتهای ایشان در خردادماه امسال درخصوص حجاب را شنیدهاید؟ تیتر صحبتهای ایشان این بود که حجاب اصل نیست. که اگر این صحبتها را در جمع عمومی بیان کرده بودند خوراک خوبی برای رسانههای غوغا سالار بود. با این تیتر شروع کرد و مخاطبان همه میخکوب شدند ولی در پایان حرفهایش ایمان آوردیم که هر خانمی که به حجاب اعتقاد نداشت و در آن مجلس حضور داشت، نظرش تغییر میکرد و حجاب را با افتخار پذیرفته است. آنجا که ایشان در توضیح صحبتهایشان اصل را حجاب ندانستند و اصل را حضور زن در اجتماع را 50% توان اجتماعی جامعه دانستند و حجاب را وسیله این حضور.
این بحثهای درون گفتمانی که مطرح میکنید اگر بر پایه نقد همین صحبتها باشد مفید خواهد بود. بشرط اینکه شما وقتی این منطق را دیدید که جمعبندی بحثها همه اسلام است و جز اسلام نیست، بر عقیده نادرست خود پافشاری نکنید و اگر روش را اشتباه میدانید که میتوان تعداد آرای جلیلی در انتخابات امسال را بهترین دلیل برای اثبات درست بودن این روش دانست و باز به هوش سرشار احمدینژاد پی برد.
دوستان نکاتپرسی باید بدانند یک نعمتی که ما احمدینژادیها داریم و اصلاحطلبان بسیار کمرنگتر دارند و پایداریها و اصولگرایان اصلا ندارند، نعمت داشتن فردی با کاریزمای بسیار بالا و مدیریت بسیار قوی و هوشی سرشار در راس جریان عدالتطلبی بنام احمدینژاد است.
به شما پیشنهاد میکنم منطق کارهای احمدینژاد را از شخص خودش بپرسید و او را منطقا و قلبا بپذیرید که شرط احمدینژادی بودن همین است و بس!
اما اگر هدفتان از مباحث نقد درون گفتمانی، به خیال خود، اصلاح احمدینژاد و بازگشت او به قدرت به روش خودتان است، مطمئناً کاری عبث و بینتیجه خواهد بود.
امیدوارم این نقد درون گفتمانی بنده را تکفیر کردن خود ندانید.
نبرد احمدی نژاد با جریان سقیفه انقلاب اسلامی
دولت بهار/ دکتر عبدالرضا داوری دوشنبه شب در هیات منتظران بهار سخنرانی درباره ابعاد جریان سقیفه انقلاب اسلامی و مبانی نظری آن ایراد کرد که متن کامل آن به شرح زیر است:
سالروز رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) و شهادت امام دوم شیعیان حضرت مجتبی (ع) روز تلخی است برای همه مسلمانان و جامعه بشری. بر اساس روایات ما بارحلت پیامبر اسلام (ص) دوران آخر الزمان آغاز می شود. یعنی به محض اینکه پیامبر(ص) از دنیا می رود آن لحظه را لحظه آغاز آخر الزمان (ع) می دانند. اما در روز 28 صفر فقط این دو واقعه تلخ اتفاق نیفتاد. واقعه تلخ دیگری هم اتفاق افتاد که امشب بحثمان بر محور آن است؛ منظورم واقعه سقیفه است. پیش از آنکه تشریفات دفن پیامبر اسلام (ص) انجام شود جمعی از اشراف حاضر در مدینه در محلی به نام سقیفه جمع می شوند تا به زعم خودشان برای پیامبر (ص) جانشین تعیین می کنند.
وقتی می گوییم اشراف محور پدیده ای به نام سقیفه بودند، باید حتما در ذهن داشته باشیم که اشرافیت فقط یک پدیده اقتصادی و مربوط به انباشت ثروت نیست، اشرافیت مربوط به هرگونه برتری جویی در میان انسانهاست، شاخصی که ما در اسلام داریم این است که شاخص برتری انسان ها آن هم نزد خدا نه نزد انسان ها فقط تقوا است. ان اکرمکم عندالله اتقاکم. معنی عند الله این است که فردی که با تقوا تر است نباید در میان انسانها مانور تقوا برگزار کند و برتری بجوید، تقوا باید عند الله باشد. بنابراین یکی از مهمترین ویژگی های نهضت پیامبر اسلام (ص) شکستن هرنوع شاخص برتری جویی در میان انسان هاست و همین باعث شده بود تا اشراف انگیزه زیادی داشته باشند تا بلافاصله پس از رحلت پیامبر (ص) مناسبات جامعه جاهلی را در قالب سقیفه باز تولید کنند. لذا ما نهضت سقیفه را باید بر اساس این نگاه و تحلیل یک نهضت ارتجاعی ببینیم که قصد داشت شرایط را به پیش از دوران بعثت بازگرداند. این نکته اولی است که راجع به سقیفه می شود گفت. نکته دوم اینکه ما در یک سده اول بعثت پیامبر سه پدیده بسیار مهم غدیر خم، سقیفه و کربلا را داریم. در پدیده غدیر امت و امام دستشان در دست هم است، بنابراین غدیر بزرگترین جشن عالم اسلام است، چون ساختار نظام اجتماعی اسلام، ساختار امت-امامت است که در درونش حرکت به سوی مقصد وجود دارد. هم امت و امام از ریشه «اَمَ» هستند که معنایش در لغت عربی حرکت به سمت یک مقصد واحد است. لذا ساختار اجتماعی اسلام راکد نیست. در سقیفه امت بدون امام می ماند و امام از صحنه کنار گذاشته می شود. واقعه تلخی است اما هنوز فاجعه نیست. اما در عاشورا این امام است که بدون امت می ماند و فاجعه تاریخی رخ می دهد.
در برابر همه نهضت های توحیدی، صورت های گوناگونی از سقیفه صف آرایی کرده است
خب سقیفه چه می کند؟ سقیفه یک پدیده مربوط به روز 28 سفر نیست، مربوط به یک مکان خاص هم نیست، سقیفه یک پدیده حتمی است دربرابر همه نهضت های توحیدی که می خواهند نظم گذشته و نظام ظالمانه اشراف را به هم بریزند. هرگاه یک نهضت توحیدی به پیروزی می رسد، پدیده ای به نام سقیفه می آید تا نظم گذشته را بازتولید و برقرار کند، در برابر همه نهضت های توحیدی، صورت های گوناگونی از سقیفه صف آرایی کرده است. هر موقع که یک نهضت توحیدی در مقطعی از تاریخ و گوشه ای از این کره خاکی رخ آغاز شده، در برابرش قطعا یک سقیفه ظهور کرده است. سقیفه ای که محوریت آن با اشراف است. در فیلم معروف محمد رسول الله (ص) می بینیم که یکی از اشراف قریش از ابوسفیان گله می کند و می گوید تو چرا با ما به جنگ نمی آیی؟ ابوسفیان در پاسخ می گوید شرف من پشت شتران من است. این عبارت مبنای نظری همه سقیفه ها در طول تاریخ است.
در هر دوره ای که تراز تجاری منفی شده تحولات تند سیاسی بروز پیدا کرده است
حالا بیایید به 1400 سال بعد. حتما می دانید که انقلاب اسلامی دقیقا در هزار و چهارصدمین سالگرد قمری هجرت پیامبر از مکه به مدینه پیروز شد. خب انقلاب اسلامی در چه مثقطعی به پیروزی می رسد؟ من بارها به دوستان گفته ام که ما در تحلیل چرایی وقوع انقلاب اسلامی خیلی نگاه اقتصاد سیاسی نداشته ایم. یکی از مهمترین اتفاقات در محدوده زمانی سال های 50 تا 57، رسیدن میزان وابستگی اقتصادی ایران به غرب به بالاترین میزان ممکن است. به عنوان یک قاعده می توانیم بگوییم در هر دوره ای که تراز تجاری ایران دچار عدم تناسب شده ما تحولات تند سیاسی داشته ایم مثل دوره مشروطیت. از اواسط سلطنت ناصرالدین شاه نسبت صادرات به وارادات به هم می خورد و واردات از صادرات پیشی می گیرد و یک تراز تجاری منفی اتفاق می افتد که این خود را در مشروطه نشان می دهد. می بینیم که تجار و بازرگانان به دلیل فشارهای ناشی از امتیازات داده شده از سوی دولت به غربی ها وارد صحنه اعتراضات می شود. این بخاطر آن تحول اقتصادی است. به عنوان نمونه ای دیگر در دوره ابتدای دهه 30 و دوره ای که بحث ملی شدن صنعت نفت مطرح است، در آنجا هم سرنگونی دکتر مصدق بیشتر از آنکه ناشی از تحولات سیاسی باشد ناشی از این است که با فشار اقتصادی مردم را از صحنه خارج کردند. و این گسست ها همینطور اتفاق افتاده تا حوالی سال 57. یکی از عوامل بسیار موثر بر تحولات انقلاب اسلامی این است که اگر نفت را از درآمد های دولت وقت در دهه 50 خارج کنیم، عملا چیزی از اقتصاد ایران باقی نمی ماند.
بازتولید مناسبات پهلوی در ماجرای مک فارلین
خب فرایند مذکور باعث شده بود که یک اشرافیتی پیش از انقلاب در ساختارهای بروکراتیک ما شکل بگیرد. این اشرافیت ناشی از تزریق درآمدهای نفتی، ارتباطات شکل گرفته بین کمپانی های غربی و ساختارهای درونی اقتصاد و بروز پدیده ای به نام سرمایه ای داری وابسته یا سرمایه داری کمپرادور بود، یعنی پیگیری منافع کمپانی ها و شرکت های خارجی توسط افراد بومی در کشور. شما بروید لیست افرادی که در دهه 50 نمایندگی کمپانی های خارجی را داشتند ببینید، اعم از خودرو سازی، پوشاک، کالاهای مصرفی، صنعت چاپ و ... بروید ببینید نمایندگی کمپانی BMW را چه کسانی داشتند؟ آنها هنوز هم هستند منتهی در دوره جدید دوباره پیوند می خورند با بخش هایی از حاکمیت. همان فردی که پیش از انقلاب نمایندگی BMW را داشته، برای سرپاماندن با بخش هایی از حاکمیت شرکت مشترک تشکیل می دهد.
در دهه اول انقلاب سیاستی که دولت اعمال می کرد و مورد حمایت نظام قرار می گرفت، یک چرخش استراتژیک نسبت به دوره پیش از انقلاب بود، هر چند که از اواسط همان دهه نشانه ها و نمادهایی بازتولید روند سابق مشاهده می شود که نمونه بارزش قضیه مک فارلین است، قضیه مک فارلین نشان می دهد که این پیوند ها دوباره بازتولید شده اند. اما بازتولید پیوندها هنوز سیستماتیک نیست، صرفا یکسری نقاط خاص بودند که متصل می شدند اما سیستم هنوز آن روحیه استقلال جویی و مبارزه را در خود زنده می بیند.
تحلیلی متفاوت از دلایل نوشیدن جام زهر
شرایط اقتصادی ما در اواخر دفاع مقدس بسیار بد بود و شاید شما هم این تحلیل را داشته باشید که امام (ره) قطعنامه را در تیر ماه 67 بدین دلیل پذیرفتند که یک عده از مسئولین به ایشان نامه نوشتند. به اعتقاد من اصلا اینجوری نیست. شما اگر اسناد را دقیق دنبال کنید متوجه می شوید که امام (ره) از فضای ماه های پایانی جنگ دریافته بود که شرایط پشت جبهه و مناسبات سیاسی - اجتماعی درون حاکمیت به شکلی درآمده است که مردم از حضور در جبهه منصرف شده اند. واقعا پایگاه های بسیح نیرو نداشتند بفرستند به جبهه. من بهار 67 را یادم هست که پایگاه های ما نفر به نفر نیرو می فرستادند، نیرویی وجود نداشت. یعین جنبه اجتماعی امام (ره) را وادار کرد به پذیرش قطعنامه سند ما چیست؟ مرحوم سید احمد خمینی چند ماه قبل از درگذشتش، در شهریور یا مهر 73 در سخنرانی که در آرشیو روزنامه جمهوری اسلامی وجود دارد، می گوید وقتی بعد از قبول قطعنامه که منافقین و لشگر عراق دوباره حمله کردند، مردم هجوم آوردند به جبهه ها و یک موج عظیمی برخاست، امام وقتی موج مردمی را دید گفت اگر می دانستم مردم از جنگ خسته نشدند قطعنامه را قبول نمی کردم. این سخن فردی است که نفس به نفس با امام (ره) است. لذا فکر نکنید امام(ره) به خاطر 4 تا تحلیل اقتصادی و کسری بودجه جنگ را تکمام کردند. امام (ره) حس کرده بود شرایطی که بر جامعه حاکم شده سرخوردگی هایی ایجاد کرده و مردم جنگ را نمی پردازند.
می رسیم به نیمه خرداد 68 و رحلت حضرت امام. خب انقلاب ما یک نهضت توحیدی است که با شعار الله قیام کرده و به پیروزی رسیده است. روحیه مبارزه و استقلال جویی رهبری انقلاب در سطحی است که خطاب به فرماندهان نظامی می گوید اگر جای شما باشم اولین ناو آمریکایی را که وارد خلیج فارس می شود، با آر پی جی می زنم، هرچند مانع اجرای تصمیم فرماندهان نظامی برای عدم درگیری با آمریکا نمی شود. بعد دیدیم نتیجه بی توجهی به سخن امام (ره) این شد که امریکا هواپیمای مسافر بری ما را زد و امروز صد ها ناو هواپیما برد در خلیج فارس دارد.
تشدید فعالیت های جریان سقیفه انقلاب اسلامی از سال 1368
از خرداد 68 به بعد تلاش جریان سقیفه انقلاب اسلامی برای بازتولید وابستگی های دهه 50 شکل تازه ای به خود می گیرد. اینجا یک نکته بسیار مهم وجود دارد. چرا این جریان آنطور که باید و شاید برای مخدوش کردن فرایند انتخاب حضرت آیت الله خامنه ای به رهبری از همه توانش استفاده نمی کند و در نهایت آرزوی امام برای جانشینی رهبر عزیز انقلاب بدون چالش محقق می شود؟ قطعا یکی از مهمترین دلایل به اصلاح قانون اساسی در همان سال 68 بر می گردد که قدرت ویژه ای را نسبت به گذشته در ساختار قوه مجریه متمرکز می کند؛ اختیاراتی که پیشتر در اختیار نخست وزیر بود و نخست وزیر هم از آنجایی که تخت نظارت مجلس بود نمی توانست از همه آن اختیارات استفاده کند. در آن مقطع جریان سقیفه به جهت جهش اختیارتی که در قوه مجریه دید ترجیح داد که فتح قوه مجریه را در برنامه بگذارد. به نظر من تلقی شان این بود که بعد از در گذشت امام (ره)، ولی فقیه در برابر یک قوه مجریه مقتدر آنچنان قدرت مانوری ندارد. برای این ادعا سند هم داریم. شما اگر کتاب بسیار با ارزش هاشمی بدون روتوش را که ماحصل مصاحبه مفصله آقای دکتر زیباکلام با هاشمی فسنجانی است، مطالعه کنید، حتما نکات بسیار مهمی را خواهید یافت. یک نکته مهم که در این کتاب وجود دارد که کسی تا کنون به آن دقت نکرده و آن این است که هاشمی رفسنجانی در دوران طلبگی ذیل گفتمان مرحوم آیت الله بروجردی رشد کرده است. یعنی درست است که هاشمی پیش و پس از انقلاب در کنار امام (ره) است اما گفتمانی که متاثر از آن است گفتمان مرحوم آیت الله بروجردی است. شما حتما می دانید مرحوم آیت الله بروجردی در حوزه های علمیه نماد سازگاری اسلامی و غرب است. یعنی بر خلاف امام (ره) که بر هم زننده مناسبات ظالمانه جهانی است، مجموعه ای که حول آیت الله بروجردی رشد کرد، در فرایند های اجتماعی به سازگاری اسلام و غرب در سطح کلان اعتقاد دارد. آقای هاشمی صراحتا در 3 فصل اول ارادت گفتمانی اش به آیت الله بروجردی را نشان می دهد. در حالی که امام کاملا در تقابل با این گفتمان عمل می کند، یعنی شما اگر آثار امام را از دهه 1320 و از همان کشف الاسرار بخوانید، می بینید که امام یک معترض و انقلابی تمام عیار و معتقد به براندازی نظم ظالمانه جهان است.
معنی اظهار نظر هاشمی رفسنجانی در کرمان
آقای هاشمی رفسنجانی در ادامه 2-3 تا نکته می گوید و نگاهش به مدیریت اجتماعی را روشن می کند. می گوید زمانی که امام (ره) در قم مستقر بودند دولت موقت اعتقاد داشت امام(ره) نباید به تهران بیاید چون حضور امام (ره) باعث می شود دست و پای دولت بسته شود، طبیعتا اگر امام (ره) به تهران بیاید به ایشان مراجعه می شود و دستورات از جانب امام می آید و نقش دولت کمرنگ می شود. هاشمی رفسنجانی می گوید در آن مقطع نظر من هم همین بود که امام به تهران نیاید و در همان قم بماند! یعنی چه؟ یعنی نهاد ولایت فقیه یک خاصیت واتیکانی و تبرک بخش به نظام پیدا کند و نفوذ اجرایی نداشته باشد، نهادی باشد که عندالزوم در مقاطع خاص بیاید و یک کمک هایی کند. دقیقا مثل همین چیزی که ایشان همین روزهای اخیر در سفر به کرمان مطرح کرد. آقای هاشمی گفت رهبری 3 جا به داد ما رسیدند، یکجا در انتخابات که فرمودند رای مردم حق الناس است، یک جا گفتند تیم آقای ظریف بچه های انقلابند، یکجا هم در پاسخ به نامه آقای روحانی درباره ژنو. آقای هاشمی در کرمان صراحتا می گوید که اصلا خاصیت ولایت فقیه همین است!
واتیکانیزاسیون ولایت فقیه
آقای هاشمی در همان کتاب می گوید زمانی که ولایت فقیه مطرح شد من رفتم مخالفت کردم! در متن مذاکرات خبرگان قانون اساسی وجود دارد، گفتم آنچه شما می نویسید ولایت فقیه نیست بلکه حکومت ناصرالدین شاه است! جمله آقای هاشمی است. در ادامه آقای زیبا کلام درباره انتخابات ریاست جمهوری نهم می پرسد. می گوید آقای حدادعادل که رئیس مجلس است فرمانبردار رهبری است، آقای هاشمی شاهرودی هم که منصوب رهبری در قوه قضائیه است، افرادی هم که مطرح هستند مثل لاریجانی و قالیباف اصولگرا هستند. می گوید اگر رئیس جمهور هم مثل این ها باشد به نفع کشور نیست. هاشمی در پاسخ می گوید بله من هم موافقم. نباید رئیس جمهور فرمانبر باشد، یعنی این جریان به دنبال واتیکانیزاسیون نهاد ولایت فقیه هستند، که رهبری یک چیزی باشد برای تبرک و تیمم و در عوض یک جریان قوی و مقتدر با ارتباطات گسترده بین المللی در راس قوه مجریه قرار بگیرد. راجع به این خیلی می شود صحبت کرد و کد های زیادی آورد.
کتابی که خمیر شد / کل خط مشی دولت یازدهم در اقتصاد وسیاست خارجی اینجاست
خب این کتابی که در دست من می بینید همان کتاب معروفی است که خمیر شد! یک نسخه اش از جایی که داشتند خمیر می کردند به دست من رسید؛ کتاب مبانی نظری برنامه چهارم! باید 2-3 فصل این کتاب را کپی کنید و حتما بخوانید. اگر می خواهید بدانید که دولت یازدهم به کجا می رود و نقش راهش چیست، باید این کتاب را مطالعه کنید. حتی من اعتقاد دارم 4 گامی که امریکایی ها برای 20 سال آینده در توافق ژنو تعریف کردند اینجا هست.
نکته اینجاست که این جریان سقیفه انقلاب اسلامی اعتقاد دارد که فرایند توسعه در ایران به جز از رهگذر ادغام در محیط پیرامونی و سازگاری با نظام سلطه اتفاق نمی افتد، که این مفهوم تحت عنوان همزیستی مسالمت آمیز با جهان این روزها در حال تئوریزه شدن است. این جریان معتقد است نهادی که سیاست خارجی ایران را از این ادغام بازداشته و مرزهای سیاست خارجی را ایدئولوژیک کرده، ولایت فقیه است، چه در دوره رهبر اول چه در دوره رهبر دوم. این مجموعه باید در حوزه سیاست خارجی میدان دار نباشد و سیاست خارجی بر اساس مناسبات اقتصادی تنظیم شود. خب این تفاوتی با آنچه در حکومت پهلوی مورد توجه بود، ندارد.
نکته جالبی که در کتاب مبانی نظری برنامه چهارم وجود دارد این است که نویسندگان آن بارها و بارها آرمانخواهی انقلاب اسلامی را به تمسخر گرفته اند. مثلا از آرمان خواهی به عنوان "آرزویهای رمانتیک ملی اسلامی" نام برده شده. این خیلی مهم است! این سند رسمی دولت جمهوری اسلامی است، مقاله آقای سریع القلم که نیست! سند رسمی سازمان مدیریت و برنامه ریزی در تابستان 83 و دولت آقای خاتمی است که می گوید: "به رغم آروزهای رمانتیک ملی - اسلامی و اسطوره ای که نخبگان سیاسی یک سده اخیر ایران از خود بروز داده اند، بررسی توان و قدرت بالفعل و بالقوه ایران حاکی از این است که طی 20 سال آینده ایران حداکثر بتواند به بازیگری موثر در سطح مدیریت هژمونیک منطقه تبدیل شود".
یا مثلا هم تلاش های دکتر مصدق هم تلاش های استقلال خواهانه بعد از انقلاب را کمابیش بلند پروازانه می نامد و می گوید:
"با وقوع انقلاب اسلامی بر خلاف سیاست موازنه مثبت منفعلانه (یعنی زمان شاه) بار دیگر استراتژی استقلاب طلبی ایران روند انفعال ایجابی گذشته رابه طور رادیکال متوقف کرد. فقدان همزبانی 3 گروه ائتلافی سنتی ضد مدرن، رادیکال ضد غرب و دمکرات ضد اقتدارگرا با یکدیکر و شباهت ذهنی سیاسی آنان با گروه های مشابه فراملی در مقابل ذهنیت دمکراتیک ملی عرصه را برای فعال شدن گرایش استقلال خواه و ستیزه جو در مقابل هدف قابل دسترسی تبدیل وابستگی به وابستگی متقابل فراهم کرد".
راز جمله جنجالی ظریف در دانشگاه تهران / احمدی نژاد بساط برنامه چهارم را جمع کرد
بعد می آید این تحلیل را مطرح می کند که این فرایند های استقلال خواهانه بعد از انقلاب زمینه تضعیف ایران در جهان را فراهم کرده است. کل خط مشی دولت یازدهم در اقتصاد وسیاست خارجی اینجاست . مثلا همین جمله ای که آقای دکتر ظریف گفت آمریکایی ها در عرض 10 دقیقه قدرت نظامی ما را مضمحل می کنند سند صفحه 349 این کتاب است. می گوید:
"باتوجه به حصور نظامی آمریکا در منطه ایران به لحاظ نظامی امکان اعمال هیچ اراده مثبت و نافعی را ندارد." حتی درباره سپاه و قدرت سپاه پاسداران و ارتش می گویدکه ممکن این دو نیرو در مقایسه با کشورهای کوچک جنوب یا برخی کشورهای شمال ایران مطلوب باشد اما در مقایسه با قدرت های بزرگ حتی قدرت های منطقه مانند ترکیه و پاکستان قابل اعتنا نیست! این ها اسناد رسمی کشور است! در حد تحلیل یک فعال سیاسی نیست. بعد توصیه می کند که جمهوری اسلامی سالیانه 20 درصد بودجه نظامی را کم کنیم به جایش بپیوندیم به اتحاد های نظامی مثل ناتو و ... . جالب اینکه امثال 80 درصد از بودجه وزارت دفاع کم شد!
در صفحه 356 و 357، 17 توصیه آمده که برخی هایش بسیار جالب است. توصیه پنجم عبارتست از "حساسیت زدایی از مسائل سخت افزاری نظامی و پیوستن به یک اتحاد امنیتی برای اعتماد سازی". توصیه چهاردهم هم عبارتست از "ائتلاف امنیتی با قدرت های بزرگ اما اقتصادی غیر متمرکز در سطح بین المللی".
این برنامه چهارم همان برنامه ای است که احمدی نژاد بساطش را جمع کرد. همه فشارهایی که دولت های نهم و دهم متحمل شدند ناشی از ایستادگی احمدی نژاد در برابر جریان سقیفه انقلاب اسلامی بود. در این کتاب جریان سقیفه انقلاب اسلامی را به بهترین شکل می توان دید. این جریان از 1368 تا امروز به شدت فعال است.
احمدی نژاد و حامیانش را اعدام کنید یا لااقل به دریا بریزید!
م.ح/ 1- دوره 8 ساله ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد 12 مرداد 1392 به پایان رسید اما دو رویکرد آشنای سال های اخیر همچنان تداوم دارد؛ یکی سیاست سکوت و دندانِ بر جگرِ رئیس جمهور سابق و دیگری هتاکی و اتهام زنی مخالفان؛ مخالفانی که ترکیب متنوع و به ظاهر متضادشان، لبو فروش ها و رانندگان تاکسی را طی سال های اخیر ناگزیر از سر دادن شعار «چپ، راست کارگزار، علیه خدمتگزار» می کرد.
این روزها که متولیان بصیرت پس از انجام موفقیت آمیز ماموریت ابتر کردن دولت عدالت خواه در مقطع 90-92، کمی تا قسمتی سر در جیب تفکر فرو برده و زبان در کام کشیده اند، نبض اهانت به احمدی نژاد بار دیگر تا حدود زیادی در اختیار نزدیکان آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است؛ همچون مقطع 84-88. حالا اکبر هاشمی رفسنجانی در 80 سالگی تکانی به خود داده و عزم سفرهای استانی کرده است، شهر به شهر می رود و احمدی نژاد را خسارتی بزرگتر از صدام حسین می نامد. مرئوس او نیز که این روزها بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زده، هر چقدر با مهربانی و تواضع، کلیدداران نظام سلطه را تحویل می گیرد و از همزیستی مسالمت آمیز با آنان سخن می گوید، با رئیس جمهور سابق به تندی و خشونت برخورد می کند تا لااقل در یک مورد جنم و شجاعتش را عیان کرده باشد. همینطور است حکایت دولتمردانی که خود، به خود لقب مدبر و راستگو داده اند. این روزها آش آنقدر شور شده است که چون اکبر ترکانی نیز در نقش مدافع بیت المال و دشمن فساد و تبعیض ظاهر می شود.
2- طی سال های اخیر از آنجایی که دروغگو نامیدن محمود احمدی نژاد به برند اختصاصی اصلاح طلبان و فتنه گران حامی میرحسین موسوی تبدیل شده بود، دست چهره های اصولگرا برای استعمال این فحش لااقل به صورت صریح تا حدود زیادی بسته بود. این طیف بیشتر می کوشید برای حفظ مرزبندی گفتمانی با اصلاح طلبان، از اتهاماتی نظیر فراماسونری، انحراف، بهایی گری، بی اعتقادی به اسلام فقاهتی و ... برای هدف قرار دادن محمود احمدی نژاد استفاده کنند. با این وجود رئیس دیوان عدالت اداری روز پنج شنبه با صراحتی بی سابقه احمدی نژاد را دروغگو و مصیبتی بزرگ نامید. وی گفت: «یکی از مصیبتها در دوره گذشته این بود که متاسفانه آقای رییس جمهور محترم به مردم دروغ میگفت و قانون را علنا زیر پا میگذاشت و ما آن زمان میگفتیم به قانون عمل کنید. وقتی مردم میبینند عالیترین مقام اجرایی کشور قانونگریز و قانون ستیز است به چه کسی اعتماد کنند؟» و این چنین بود که رئیس دیوان عدالت اداری جمهوری اسلامی ایران و یکی از افرادی که داعیه مبارزه با فتنه را دارد، با اختلاف فازی 4 ساله به همان نقطه ای رسید که شکست خوردگان انتخابات رسیده بودند؛ دروغگویی احمدی نژاد!
3- دروغگو نامیدن محمود احمدی نژاد، سبکی از فحاشی بود که در همان سال 88 نیز با واکنش شدید رهبر انقلاب مواجه شده بود. آیت الله خامنه ای در نمازجمعه 29 خرداد در این باره تصریح کرده بودند: «از یک طرف صریحترین اهانتها به رئیس جمهورِ قانونى کشور شد. حتى از دو سه ماه قبل از مناظرات هم این سخنرانىها را براى من مىآوردند و من میدیدم یا گاهى مىشنیدم؛ تهمتهائى زدند، حرفهائى گفتند؛ به کى؟ به کسى که رئیس جمهور قانونى کشور است، متکى به آراء مردم است. نسبتهاى خلاف دادند، رئیس جمهور مملکت را که مورد اعتماد مردم است، به دروغگوئى متهم کردند! اینها خوب است؟ کارنامههاى جعلى براى دولت درست کردند، اینجا آنجا پخش کردند، که ما که در جریان امور هستیم، مىبینیم میدانیم که اینها خلاف واقع است؛ فحاشى کردند؛ رئیس جمهور را خرافاتى، رمال، از این نسبتهاى خجالتآور دادند؛ اخلاق و قانون و انصاف را زیر پا گذاشتند.»
حجت الاسلام منتظری در جمع دفترداران استانی دیوان عدالت اداری از نگرانی اش نسبت به کاهش اعتماد عمومی مردم در پی آنچه دروغ های رئیس جمهور سابق نامید، سخن گفت اما نکات بسیاری را ناگفته باقی گذاشت. اینکه وقتی مردم می بینند رئیس دیوان عدالت اداری مثل آب خوردن هشدار صریح رهبری درباره دروغ گو نامیدن احمدی نژاد را نادیده می گیرد و حرفی را می زند که 4 سال قبل میرحسین موسوی زده بود، چه قضاوتی درباره او خواهند داشت؟ منتظری توضیح نداد که چگونه می توان در لباس پیامبر، مسلمانی دیگر را مورد اهانت قرار داد و باز متولی عدل و داد بود؟ او توضیح نداد که دروغگو بودن احمدی نژاد در کدام دادگاه اثبات شده است. او نگفت به کدامین دلیل توهین به احمدی نژاد خلاف شرع، خلاف قانون، خلاف تقوا و خلاف حقوق اساسی 25 میلیون نفری که رئیس جمهور سابق را برگزیدند نیست و آیا می توان دیگر مسئولان کشور را به همین آسانی دروغگو نامید؛ مثلا سرنوشت فرد بی تقوایی که نعوذ بالله آقای منتظری را دروغگو و کینه توز بنامد چه خواهد بود؟ به راستی به جز قانون نانوشته زخم خوردگان از عدالت و سرنشینان کشتی فحاشی، کدام قانون جمهوری اسلامی اجازه توهین به رئیس جمهور سابق را می دهد؟
4- حجت الاسلام منتظری روز 5 شنبه مرتضوی را نیز از حملاتش بی بهره نگذاشت. رئیس دیوان عدالت اداری گفت: «یک آدم متخلف و مجرم را خلاف قوانین سر کار میگذارد. دیوان عدالت اداری حکم میدهد که این کار خلاف قانون است، اما حکم را اجرا نمیکنند یا مصوبه را طوری تنظیم میکنند تا قانون را دور بزنند و حالا هم میبینیم دارد گندش درمیآید. این چیزی است که ما فریاد می زدیم و میگفتیم این فرد شایستگی تصدی چنین پست مهمی را ندارد.» این جملات آقای منتظری نشان داد که ظاهرا وی عادت دارد نکته ای را بگوید اما سوالات مهم را بی پاسخ گذارد. آقای منتظری این بار هم نگفت که جرم و تخلف سعید مرتضوی چیست و او در کدام دادگاه مجرم شناخته شده است؟ آیا او تبرئه مرتضوی از اتهامات واهی کهریزک توسط دستگاه قضایی را قبول ندارد؟ و اگر چنین است این خود ستیز با احکام قانونی قوه قضائیه آن هم از درون قوه قضائیه نیست؟ ظاهرا در جمهوری اسلامی قرار بود افشاگری و اتهام زنی قبل از اثبات در دادگاه نداشته باشیم، آیا این اصل صرفا قرار است شامل محمود احمدی نژاد شود، یا تنها حجت الاسلام منتظری از شمول آن خارج است؟ دقیقا گند چه چیز در آمده است؟ گند کارت های هدیه؟ چرا آقای منتظری اجازه دارد حکم به در آمدن گند کارت های هدیه کند در حالی که هنوز حتی پرونده ای هم درباره تحقیق و تفحص از تامین اجتماعی در قوه قضائیه تشکیل نشده است؟ ظاهرا ناراحتی اصلی آقای منتظری ناشی از انتصاب یک قاضی مغضوب در دولت احمدی نژاد است، اما چرا احمدی نژاد باید انتصاباتش را با نظر آقای منتظری یا نمایندگان مجلس تنظیم کند؟ بر اساس کدام قانون؟ آیا این توقعی فراقانونی و ناقض اصل تفکیک قوا نیست؟ آیا یک موجود دروغگو، بی بصیرت و بی تقوا چون احمدی نژاد نیز می تواند به همین سیاق جناب منتظری را مجرم و متخلف بنامد و توقع عزل او را داشته باشد؟
5- سعید مرتضوی این روزها زیر تیغ است، زیر تیغ آنان که خود روزی به جرم براندازی جمهوری اسلامی بازداشتشان کرده بود و امروز پشت میز وزارت و معاونت و مشاورت نشسته اند. مرتضوی از وفادارترین مقامات جمهوری اسلامی در سال های سخت پس از دوم خرداد بود، قاضی جوانی که پس از هشدار رهبری درباره تبدیل شدن مطبوعات به پایگاه دشمن، در عمل به تکلیف انقلابی اش تردید نکرد و در یک روز تعداد روزنامه های توقیف شده اصلاح طلب را دو رقمی کرد. او اما دچار خطایی بزرگ شد، خطایی که پیشتر علی کردان نیز مرتکب شده بود. مرتضوی بدون عبرت گرفتن از سرنوشت کردان، و عاقبت او پس از جدایی از راست سنتی و پیوستن به اردوگاه مستضعفین، هوای یاری احمدی نژاد به سرش زد و این چنین بود که دیگر فقط در چشم عناصر اصلاح طلب و فتنه گر مغبوض نبود، مرتضوی خود بهتر از هرکس دیگر می داند که چرا این روزها علیرضا زاکانی و احمد توکلی دوشادوش علیرضا محجوب آرزوی نابودی اش را دارند.
احتمالا حجت الاسلام منتظری هم نیک می داند که حتی کسری از خدمات سعید مرتضوی را در کارنامه ندارد، که اگر این چنین بود باید به اندازه مرتضوی در چشم اصلاح طلبان مغبوض می آمد نه آنکه سخنانش با استقبال شبکه سلطنتی انگلستان مواجه شود. اگر هنر منتظری توهین به احمدی نژاد آن هم پس از پایان دوره مسئولیت اوست، در مقابل مرتضوی برای یک بار هم که شده، تک تک عناصر نقش آفرین در حادثه 18 تیر و فتنه 88 را پای میز محاکمه کشاند و روزنامه های توهین کننده به مقدسات ملت ایران را توقیف کرد. با این همه مرتضوی می تواند به مثابه آینه عبرت نیز عمل کند، به خصوص برای آنان که تصور می کنند صندلی شان ابدی است. روزگاری نچندان دور کسی نمی توانست به سعید مرتضوی که این روزها به عنوان یک قربانی به مسلخ می رود، بگوید بالای چشمانت ابروست!
6- حجت الاسلام محمد جعفر منتظری از شناخته شده ترین مخالفان احمدی نژاد است، او این بار اما با توپی پر تر از همیشه به میان آمد؛ به میدان آمدنی که کمترین فایده اش حفظ تعادل کشتی اهانت به احمدی نژاد و حراست از آن در برابر گشتاور های احتمالی است. شرط پیشروی کشتی پارو زدن هم زمان و هماهنگ پاروزنان جناحین است، اگر قرار باشد تنها هاشمی رفسنجانی فحاشی کند، کشتی لاجرم به دور خود می چرخد واز حرکت خبری نیست. اما به راستی آیا این همه به زحمت انداختنِ تن، ضرورتی دارد؟ ضرورتی دارد که هاشمی 80 ساله از صندلی سلطنتی اش جدا شود و برای فحاشی به احمدی نژاد رنج سفر را به جان بخرد؟ ضرورتی دارد پیرمردی چون ترکان را مجبور به اخذ ژست مبارزه با فساد کرد و در آستانه سوء هاضمه قرار داد؟ مگر مظلوم تر و دست و پا بسته تر از احمدی نژاد و حامیانش هم در این کشور یافت می شود؟ مگر نه این است که جشن پیروزی شان در انتخابات به عزا تبدیل شد و 4 سال بعد عاملان آن حوادث به وزارت رسیدند و رهبرانشان نیز در شرف آزادی هستند؟ مگر نه این است که 6+2 سال در برابر زشت ترین اهانت ها سکوت کردند؟ مگر نه این است که احمدی نژاد از پرونده هسته ای کنار گذاشته شد اما کسی سر هم بلند نکرد؟ مگر نه این است که کاندیدایشان در انتخابات حذف شد و دم بر نیاوردند؟ مگر نه این است که برای رئیس جمهور سابق احضاریه فرستاده شد و صدایی از کسی بلند نشد؟ پس چرا نباید این عناصر دروغگو و خائن به کشور را اعدام نکرد یا لااقل به دریا نریخت تا بساط فساد و دروغگویی یک بار برای همیشه از ساحت نظام پاک شود؟